💝درد عشق پارت یک💝

❤️Elham❤️ ❤️Elham❤️ ❤️Elham❤️ · 1403/09/02 12:03 ·

این رمان میراکلس هست و بسیار منحرفی😉

مرینت:با درد وحشتناکی تو سرم بیدارشدم دور و بر رو نگا کردم دست و پاهام بسته بود خیلی میترسیدم که یه صدایی از پشت سرم اومد وقتی برگشتم دیدم... 

لوکا:متوجه شدم که مرینت بیدار شده واسه همین رفتم سراغش کاملا مشخص بود ترسیده و سردرگمه وقتی بهش نزدیک شدم متوجه صدای کفش هام شد و برگشت طرفم

مرینت:اون اون لوکا بود پسری که با تمام وجودم ازش متنفرم اون اینجا چیکار میکنه با من چیکار داره مغزم پر از سوال بود داد زدم... عوضی واسه چی منو اوردی اینجا باهام چیکار داری😡

لوکا:تو مال منی و من میتونم چیزی که مال خودمه رو ببرم هرجا دلم خواست که

مرینت:من مال تو نیستم بزار برم😡

لوکا:نوچ تا مال من نشی هیچ جا نمیری

مرینت:بعد به سمتم هجوم اورد و لب های داغش رو روی لبام گذاشت و به صورت چندشی ازم لب گرفت و از اتاق رفت بیرون اشک هام سرازیر شد یعنی قراره چه بلایی سرم بیاد اون میخواد باهام چیکار کنه همین طور که داشتم به اینا فکر میکردم و اشک می‌ریختم لوکا اومد و بغلم کرد و منو برد تو یه اتاق دیگه با دیدن اتاق از ترس آب گلوم رو قورت دادم این پسر دیوونه هست اتاق پر بود از وسایل شکنجه منو گذاشت رو تخت و دست و پام رو با زنجیر به تخت بست اومدم داد بزنم که با دهن بند دهنم رو بست داشتم از ترس سکته میکردم یعنی میخواد بهم تجاوز کنه نه نه و نمیخوام دخترونگیم رو از دست بدم اشک هام بیشتر شد لوکا به سمتم اومد و 

خوب پایان پارت یک😁

پارت دو به زودی بای❤️